سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که دورى سفر را یاد آرد ، خود را براى آن آماده دارد . [نهج البلاغه]
همراه با دوست
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» عشق به ...

بسم الله الرحمن الرحیم

اگه بهت بگن عشق یعنی چی؟ جواب چی میدی...!

این سؤالی بود که همیشه اینطوری جواب می دادم: خوب معلومه یعنی پول، یعنی ماکسیما سفید، یعنی داشتن یه ویلا کنار دریاو... فکر می کردم عشق یعنی فقط چیز های مادی و خوشیُو... اینجور چیزهاست.

ولی جات خالی تو این سفری که رفته بودیم شیراز، به یکی از همراهامون گفتم به نظر شما عشق یعنی چی؟ اصلا" عشق رو چی معنی میکنید؟ گفت شهدا؟! تعجب کردم... بهش گفتم میشه بگین چرا؟ جواب داد به خاطر اینکه خودشون عاشق بودن، گفتم میشه یه کمی توضیح بدین؟ شروع کرد به صحبت کردن، گفت: شهدا عاشق خدا بودن، عاشق ولایت بودن، عاشق امام زمان(ع) بودن،عاشق مملکتشون بودنو... به خاطر اونا از جونشون گذشتن. توُ اینجور عشقهارو تو چه چیزی میتونی ببینی و پیدا کنی؟

مگه اون نوجوون 13 ساله زندگی کردن رو دوست نداشت، مگه نمی دونست که به قول امروزی ها کیف دنیا یعنی چه!!! مگه نمیدونست که خونه و ماشین و فردا و آینده چیه؟ پس چرا رفت؟ چرا با یه نارنجک عشقش رو نشون داد؟

بعد گفت حالا خودت مقایسه کن،ببین کدوم ارزش بیشتری د اره. کدوم لیاقت عاشقی رو داره؟ اصلا" به نظرت عشق به چیزهای دنیایی مثل پول و ماشین و خونه بهتره یا اونایی که تا ابد میمونه و موجب سعادتمون میشه.

تا حالا شده با خودت بگی که چراشهدا رفتن؟ مگه از جونشون سیر بودن؟ اصلا" هدفشون چی بود؟ آیا دنبال رسیدن به چیزی بودن، اگه آره چه چیزی؟ و هزار تا سؤال دیگه که هر موقع بهشون بر می خوریم همین جوری رهاشون میکنیم.

اون موقع بوددیگه چیزی نگفتم ، یه کمی فکر کردم، متوجه معنی واقعی عشق شدم. حالا ازت میخوام که تو هم کمی فکر کنی، ببین آیا واقعا" میتونی معنی کنی؟ اون رو درک کنی؟ اگه نمیدونی برو سؤال کن. اشکالی نداره البته از کسی که خودش بدونه.

شادی روح همه شهدا صلوات

یا علی- التماس دعا



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » دوست 15 ساله ( یکشنبه 86/1/19 :: ساعت 9:32 عصر )
»» سفری به سرزمین عشق

ٍ‹‹بسم رب العباس››

امسال عید من و عده ای از دوستانم به شیراز سفر کردیم. جاتون خالی خیلی خوش گذشت، تقریبا" از همه جاهای دیدنی شیراز دیدن کردیم (حافظ،سعدی،تخت جمشید و پاسارگاد و نقش رستم،زیارتگاه خواجوی کرمانی،دروازه قرآن،باغ ارم و خیلی جاهای دیدنی دیگه که راستش رو بخواهین اسمشون را یادم نیست) میون اینقدر مکان دیدنی یه جایی رفتیم که واقعا" بی نظیر بود. هیچ موقع یادم نمیره، از در که وارد شدیم عظمت اونجا چشمامون را به خودش جذب کرد. هر کدوم از شهدا  مثل یه گل لاله بودن که اونجا رو تبدیل به یک گلستان کرده بودن، حس عجیبی داشتم سر خاک شهید دوران رفتیم یه فاتحه به روح اون شهید بزرگ خوندیم و یه کمی درد و دل کردیم بعد اومدیم سر خاک شهیدی که می گفتن وقتی شهید شده، اون موقعی که داخل قبر گذاشتنش، وقتی اسم امام زمان(عج) را شنیده به احترام آقابلند شده. وقتی این حرف رو یکی از همراهامون گفت یه جور دیگه شدم، بغض گلوم رو گرفت با خودم گفتم ببین اونا کی بودن و ما کی هستیم. خیلی راحت بهت بگم، واسه چند لحظه ای از خودم بدم اومد یک دفعه دلم شکست. میدونی چرا؟! آخه با خودم گفتم من روزانه شاید هزاران بار با اشتباهام آقا رو ناراحت می کنم و آقا واسه من، یه آدم بی لیاقت گریه می کنه اون وقت این شهید چقدر به آقا(عج)نزدیک بوده که بعد از شهادتش هم با شنیدن اسم آقا به احترامشون بلند میشه. موقع برگشتنمون رسید اصلا" دلم نمی خواست برگردم ولی خوب دیگه باید بر می گشتیم به اردوگاه، داخل ماشین یه زیارت عاشورا به نیت همه شهدای اونجا خوندم خیلی بهم چسبید. همون جا عهد کردم که دیگه اشتباه نکنم، دیگه گناه نکنم. پس از تویی که نوشتمو داری میخونی میخوام دعا کنی که نه تنها من بلکه همه هم سن و سال هام مثل اون جوون باشن و الکی خودشون رو در گیر عشق های دنیایی نکنن، بلکه عشق رو از شهیدا یاد بگیرن. انشاءا... که هممون از رهروان واقعی شهدا و از منتظران حقیقی امام عصر باشیم.

هدیه به روح همه شهدا صلوات

                                                                         یا ابوالفضل التماس دعا



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » دوست 15 ساله ( جمعه 86/1/10 :: ساعت 7:24 عصر )
»» سالی نو همراه با ...

«بسم رب العباس»

معمولاً روزهای آخر سال که میشه همه مشغوله خونه تکونی و شستن و تمیز کردن وسایل زندگیمون میشیم. از طرفی هم به فکر خرید لباس نو و وسایل جدید برای خونمون می افتیم خلاصه میخواهیم وقتی بهار میاد ظاهر خونه هامون خیلی مرتب و ترتمیز باشه امّا خیلی وقتها ماهها و سالها پشت سر هم میگذرن ولی اصلاً به فکر نیستیم که خونه ی دلمون هم خونه تکونی میخواد. خیلی وقتها اونقدر دلامونُ گرد و غبار میگیره که صفحه ی دلمون به جای سفیدی، سیاه میشه. آخه میدونی اینجور وقتها ما ها خواسته یا نخواسته اجازه دادیم که عشق های دنیایی به جای عشق به خدا تو دلمون لونه کنه نمیدونم که تا حالا شده که با رسیدن عید و آغاز یه سال نو به فکر باشی که چه طوری دوستیمون رو با امام زمان(عج) قوی تر کنیم ،یا تصمیم بگیریم که خطاها و اشتباهات گذشته را که برامون عادت شده رو کنار بگذاریم. به فکر باشیم که چه طوری عمل کنیم که امام زمانمون(عج) امسال ازمون راضی تر باشه. نمیدونم تا حالا واست پیش اومده یا نه و اگه هم پیش اومده کاری کردی یا...

یادم میاد معلممون بهمون گفت: وقتی سر سفره هفت سین میشینید و ذکر یا مقلب القلوب والابصار... را ضمضمه میکنید اون موقع است که باید مغزهاتون و دلاتون رو برای آغاز سالی خوب بتکونید تا از افکار غلط و دلبستگی های الکی و دنیایی در امان باشید.

خلاصه اینکه بیاین یه کمی فکر کنیم، و از همین حالا که 3-2 روزی بیشتر از سال نگذشته دلامونو اگه توش آلودگی هست پاک کنیم تا هیچ موقع دچار آسیب و بلا نشیم.

« التماس دعا »



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » دوست 15 ساله ( پنج شنبه 86/1/2 :: ساعت 8:37 عصر )
»» خاطره به یاد موندنی

                         «به نام خدای رفیقان»                                                                                                چند روز پیش سر کلاس نشسته بودیم که یه دفعه... شاید در عرض یک دقیقه هم نشد. آره اون بچه ژیگول که همیشه تو کیفش CD ، MP3 Player و عکس های خواننده ها و بازیگرهای هندی بود، یا اون بچه ای که واسه شنیدن صدای زنگ لحظه شماری می کرد وهر پنج دقیقه ، یکباراز بغلدستیش ساعت رو می پرسید تا بره و با دوستای باکلاسش خوش بگذرونه داشتن باصدای بلند  گریه می کردند و هیچ جوری هم گریشون بند نمی اومد.راستش اولش فکر کردم که مثل همیشه امروزم عشقش رو ندیده و یا اون زیاد تحویلش نگرفته وخلاصه واسه اون اینجوری مثل بارون بهار اشک می ریزه، ولی کم کم متوجه شدم که نه...! اصلاْباورم نمی شد. موضوع چیز دیگه ای بود و فکرم کاملاْ اشتباه. بله فهمیدم که بر خلاف تیپ و قیافه ظاهرشون، دلشونو صدای یا حسین بیرون لرزونده . راستش رو بخواهی نمی دونستم باید خشحال باشم یا ناراحت به حال خودمون افسوس خوردم. برای یک لحظه از ذهنم گذشت :   این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست.

رفتم کنارش نشستم انگار منتظر بود یکی احوالش رو بپرسه شروع کرد به صحبت کردن وقتی حرفاشو گوش کردم دیدم عاشق اهل بیت مخصوصاْ امام حسین (ع) صبر کردم تا حرفاش تموم بشه بعد بهش گفتم: قربونت برم تویی که تا اسم آقارو می شنوی، این جور هوایی میشی پس چرا راهشون رو نمیری؟! مگه امام حسین(ع) برای حفظ دین قیام نکرد،مگه نشنیدی که امام(ع)فرموده:«برای احیای دین جدّم قیام کردم.» پس چرا من وتو باید اینجوری کنیم ،چرا باید نماز نخونیم ، چرا باید حجابمون اینطوری باشه؟! چرا باید بوی ادکلن و عطری که می زنیم اونقدر تند باشه که هر کی از کنارمون رد میشه تا چند قدمی هی پشت سرش رو نگاه کنه،یا یه مدل مویی واسه خودمون درست کنیم که اون یکی هم بره یکی بدتر از اون درست کنه،که یه وقت کم نیاره. فکر میکنی اینطوری امام حسین(ع)دوستمون داره و اشکامون قبوله!! یه کمی رفت تو فکر بعد بهم گفت: میدونی چیه؟ شاید خودم هم دوست نداشته باشم ولی باور کن واسه اونه که حس می کنم از بقیه کمترم. بعد بهش گفتم: آخه عزیز من اون کسی باید حس کنه از بقیه کمتر که راه امام حسین(ع) رو نره. اون کسی باید این حسّ داشته باشه که خدایی نکرده أئمه و شهدا نسبت بهش بی توجه باشن، نه اون کسی که بخاطر چهار تا آدمه به قول خودشون باکلاس و به خاطر دل اونا یا بی حجاب بشه و یا دست به کارای اشتباه بزنه. اگه تونستی یه روزی  واقعاْ از ته دلت حس کنی که همیشه نظر و لطف أئمه و شهدا و سایه اونا بالا سرت بدون که نه از کسی کمتری ونه چیزی کم داری بلکه بهترین راه رو انتخاب کردی. سعی کن که اون مسیر رو تا آخر ادامه بدی. آره... بزار بقیه بگن امّل و بی کلاسه.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » دوست 15 ساله ( دوشنبه 85/12/21 :: ساعت 10:17 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عشق به ...
سفری به سرزمین عشق
سالی نو همراه با ...
خاطره به یاد موندنی

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 4037
» درباره من

همراه با دوست

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب